loading...

Yaddashthayedokhtarbacheye35sale

Yaddashthayedokhtarbacheye35sale

بازدید : 221
جمعه 8 آبان 1399 زمان : 16:38

تو را نگاه میکنم که خفته‌‌‌ای کنار من

پس از تمام انتظار عذاب و اضطراب من

تورا نگاه میکنم که دیدنی ترین تویی

واز تو حرف میزنم که گفتنی ترین تویی

کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود

راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود.

مرا ببر به خواب خود که خسته ام از همه کس

که خواب و بیداری من هردو شکنجه بود وبس....

شاعرش نمی‌دانم کیست ولی در این روزهای بغض نمیدانم چرا مدام توی سرم می‌چرخد. حتما باید آدامس بجوم که فراموش کنمش. درجایی خوانده ام. ازهمین متن‌های تلگرامی‌بود. اصن بگذار تکرار شود. من که برای کسی دیگر ازین ترانه‌ها نمی‌خوانم. شاید هم باشد نمیدانم یادم نمی‌آید. در این روزهای بغض خاطره‌‌‌ای ندارم که زنده شود. از عالم و آدم بدم می‌آید. احساس می‌کنم یعنی تازه دارم میفهمم چه قدر ساده بودم. ساده تر از چیزی که می‌پنداشم. احساس می‌کنم از عالم و آدم دروغ شنیده ام. امروز یک نفر در بلوک سر کوچه مرد. البته 3 روز پیش مرده بود. بعد از 3 روز دوستی که می‌دانست تنهاست نگران شده بود. برادرش خبر دار شده بود. آمده بودند در را که شکستند بوی تعفن ساختمان را و برادرش و دوستش را گیج کرده بود. زن سن و سال داری بود که هیچ وقت ازدواج نکرده بود. چه خوب کرده بود. سرش را گذاشت زمین و مرد. دستش هم از قبر بیرون نمی‌ماند. نه بچه‌‌‌ای که روحش را بخراشد. نه مرتیکه الدنگی به اسم شوهر که عمری خون به دلش کرده باشد. راحت سرش را گذاشت ومرد. آب هم از آب تکان نخورد. به آرامش رسید. اصلا برایش ناراحت نشدم. آدم هرجور که می‌خواهد بمیرد. چه فرقی می‌کند چند نفر مثل شغال دور و برش زوزه بکشند و برای بلاهایی که سرش آورده اند گریه کنند. دو روز بعد همین می‌شود. نه خانی آمده نه خانی رفته. به نظرم راحت شده. اتفاقا خوشحال شدم که یک نفر دراین نزدیکی راحت شد از این دنیای بیخودی. همیشه دلم برای نوزادها میسوزد.اتفاقا تولد نامید کننده تر از مرگ است. چه میدانی چه چیزی در انتظارت است. حالاکه این حرفها را زدم شاید فکر کنید خیلی در زندگی سختی میکشم. مثلا یخ حوض میشکنم و رخت میشورم. یا هروز کسی مرا داغ می‌کند و در تنم جای سالم نیست. 🤭ولی زهی خیال باطل.

از این کارها نمیکنم.

ولی هرروز به کلاه گشادی که به اسم عشق سرم رفته فکر میکنم. هرروز با خودم کلنجار میروم که چطور زنی بافکر باشم و خانواده ام را دلگرم کنم.... ولی احساس میکنم هیچ کس به فکرم نیست خیال میکنی کم دردی است. نه جانم نچشیده‌‌‌ای طعم بیشعوری را پس. طعم حرفهای الکی. دلخوشکنک‌های بادکنکی را.

نمیتوانم دردم را درست و درمان بگویم. چیزی کم است. نمی‌دانم چرا مرغ همسایه غاز است... از دور که به زندگیم نگاه کنی خوب است ولی در درون پوسیده. تنها طناب نپوسیده طفلکی دخترم است که خدا می‌داند چه چیزی در انتظارش است. اصن چرا آوردمش خدا ازمن نگذرد خودم که دیدم این دنیا چه گهی ست این طفل معصوم را چرا آوردم آخر.

زیبایی روزمره را باید عوض کنم، خواستم انرژی مثبت بفرستم ولی نمی‌شود که نمی‌شود. همیشه همین طوری بوده ام، همیشه چیزی سر جایش نبوده و من بیش از اندازه خودآزارم. ببخشید ولی امروز هیچ سر خوش نبودم همین چهار کلمه را نمی‌نوشتم میترکیدم. 😔😔😔

جشنواره کن 2019  MEKTOUB MY LOVE، INTERMEZZO 
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی